تسنیمتسنیم، تا این لحظه: 12 سال و 20 روز سن داره

امید دل مامان و بابا

شیرین تر از عسل

گلم اول از همه عذرخواهی مامان پرمشغله ات را قبول کن که وقت نکردم بیام و از کارهایی که یاد گرفتی و خاطرات شیرینت بنویسم. میدونم اگه باز هم زمان بگذره همه این خاطرات شیرین یادم میره و جایی نوشته نمیشه که برات بمونه جند وقتی است(حدودا یک ماه) که به عکسهات که تمام خونه از هال و اتاقها و آشپزخونه و روی یخچال و... هستن با این انگشت نمکی و خوردنی ات اشاره میکنی و میگی من من اولی را نشون میدی بعد شروع میکنی همشون را بهمون نشون میدی و من من میکنی. عکس سه نفرمون را هم نشون میدی و بابا و مامان میگی خونه مامان بزرگ اینا بودیم به عکسی بچگی عمو اشاره کردی و گفتی عمو!!!!من اینجوری شدم بعد فهمیدم عمو بهت یاد داده که این عکس خودشه. عکسهای عموهای شهید ...
31 فروردين 1392

صدایی که خیلی وقت بود منتظرش بودیم

جیگر بابا سلام چند روزی میشه که یه صدای قشنگ رو داریم میشنویم،صدایی که حدود 7 ماهه منتظرش بودیم صدایی در کنار صدای قشنگ خودت با اون لهجه خاصی که داری چقدر قشنگ میگی مامان،بابا دیگه بابا گفتنت مثل قبل نیست که بگی بابابابا... البته خیلی باحالی این روزا هرچیز دیگه رو هم که میخوای بگی یا عزیزاتو میخوای صدا کنی میگی بابا!! حالا از اون صدا قشنگه بگم!!!!! شب شهادت خانم بود که داشتم میرفتم هیئت!!مامان جونت زنگ زد گفت!!تسنیم بی دندون افتاد تو قندون!!!نه ببخشید دندون!!!یعنی خوشگل بابا شد با دندون!!! و چقدر قشنگه وقتی دارم بهت آب میدم  صدای خوردن دندونت به لب لیوان!! البته هنوز دندون قشنگت ظاهر نشده عزیزم مبارک باشه دندونت!!!!...
31 فروردين 1392

تولدت مبارک خورشید خانه ما

می گویند شرف الشمس اولین روزی است که خورشید بر زمین تابید، روز پر خیر و برکتی است و مصادف است با 19 فروردین خورشید خانه ما نیز 19 فروردین چشمانش به دنیا باز کرد و وجود پر خیر و برکتش به خانه ما روشنی داد... از شکر رحمت مهربان و با عاطفه، پر انرژی  که پروردگارم به ما بخشید عاجزیم. تمام سعی و همت خود را به کار می بندیم تا همان گونه که پاک و معصوم  به ما امانت داد، خیانت در امانتش نکنیم و نباشد لحظه ای که رفتار و کردارمان معصومیتش را لکه دار کند... یک سال گذشت...یک سالی که با وجود دخترکم زندگی تمام خانواده متحول شده...همه جا صحبت از اوست و شیرین کاری هایش... راستی روزهایی که نبود واقعا ما چطور زندگی میکردیم؟ که این روزها زندگی ب...
18 فروردين 1392

پیش درآمد رسیدن به یک سالگی

سلام دخمل گلم تسنیم جونم و وجودم امروز 17 فروردینه و امروز صبح اولین روز کار رسمی ما (یعنی مامان و من )هست امروز صبح خیلی دلم سوخت،فکر کنم حالا حالا ها جای سوختنش بمونه،وقتی مامان صبح از بغل خودش تو رو داد به بغل مامان شهره و در حالی که داشتی میخندیدی و شاد بودی ،یهو زدی زیر گریه!!!!!!!!! میدونم چند ثانیه بیشتر نبوده اما بد آتشی به دلم زدی دخملی!!!!کلی با خودم درگیر شدم!!!و هنوز با خودم قهرم!!!!!سختر اینکه از اول سال تا حالا همش به فکر اتفاقات امسال هستم!!!ذلم بدجور پر شده بابایی قشنگم!!اما تو غصه نخور این هفته میرم هیئت همش درست میشه ان شا الله،ما مادر داریم و خودش هوای مارو داره عزیزم نمیدونی چه جیگری شدی این روزا!!!!!!اگه نمیترس...
17 فروردين 1392

بالاخره دایی و عمو و خاله شدیم

از زمان فارغ التحصیلی ام تا روزی که سرکار اومدم شش ماهی طول کشید. هیچ وقت فکر نمیکردم جایی که توش کارم را شروع میکنم برام پر از خبرهای خوش باشه از نی نی های کوچولویی که دوستام داشتند و دارند... اولین نی نی تسنیم گلی خودم بود... سونو اول که هفت هفتگی بود و صدای قلب کوچولوش را شنیدم محمدطه، علی، محمد سجاد(البته مامان محمد سجاد هیچ وقت بیمارستان ما نیومد ولی دکترش دکتر گل خودم بود) نی نی 10هفته ای حمیده و عزیز دلم نی نی 6 هفته و 6روزه سارا جونم چقدر دیروز برام لذت بخش بود...اولین نفری بودم که از وجود این زبل خانوم یا آقا با خبر بودم. سارا و علی اومدن بیمارستان...ویزیت دکتر و آزمایش بارداری که یک ساعت و نیم جواب دادنش طول میکشید و اینقدر ذ...
7 فروردين 1392

سالی که نکوست...

پارسال را بازیارت قبور شهدا و امازاده محل در آخرین شب جمعه سال تمام کردیم. امسال را هم با زیارت امامزاده شاه رضا پسر امام موسی کاظم(ع) و شهدا و شهید عزیزی از بهترین فرمانده هان مان بوده، شروع کردیم. به برکت وجود دخترم امسال بالاخره موفق به زیارت مزار شهید محبوبم شدم. شهیدی که یه جورایی مدیونش هستم...چه دنیاهایی داشتم با کتاب نیمه پنهان ماهش و شب های دوکوهه... حس خوبی بود که بالاخره توانستم سوره یس را که علاقه عجیبی به آن داشت را بر سر مزارش بخوانم...   سالی که نکوست از بهارش پیداست... امیدوارم برای همگی نیکوترین سال باشد...سالی پر از خبرهای خوش ظهور... ...
4 فروردين 1392
1